پوشیده شده از ریشه ها. (ازناظم الاطباء). ریش ریش. پرریشه. هر چیزی با ریشه فراوان از او آویخته، به قسمتهای کوچک ازهم جدا شده به درازا. (یادداشت مؤلف) : آویخته نانهای ریشه ریشه مانند درخت دعاروا را. سوزنی. دو رخ چون جوز هندی ریشه ریشه چو حنظل هریکی زهری به شیشه. نظامی. - ریشه ریشه شدن، دریده شدن. (ناظم الاطباء). پاره پاره شدن. (آنندراج) : با عقل گشتم همسفر یک کوچه راه از بیکسی شد ریشه ریشه دامنم از خاراستدلالها. صائب تبریزی (از آنندراج). - ریشه ریشه کردن، دریدن. چاک کردن. پاره پاره کردن. (آنندراج). - ، به صورت تارهای موازی درآوردن (نخ و یا گوشت و نظایر آن). (فرهنگ فارسی معین) : دهان عشق فشاند آن قدر به دندانم که ریشه ریشه چو مسواک کرده اند مرا. رایج (از آنندراج)
پوشیده شده از ریشه ها. (ازناظم الاطباء). ریش ریش. پرریشه. هر چیزی با ریشه فراوان از او آویخته، به قسمتهای کوچک ازهم جدا شده به درازا. (یادداشت مؤلف) : آویخته نانهای ریشه ریشه مانند درخت دعاروا را. سوزنی. دو رخ چون جوز هندی ریشه ریشه چو حنظل هریکی زهری به شیشه. نظامی. - ریشه ریشه شدن، دریده شدن. (ناظم الاطباء). پاره پاره شدن. (آنندراج) : با عقل گشتم همسفر یک کوچه راه از بیکسی شد ریشه ریشه دامنم از خاراستدلالها. صائب تبریزی (از آنندراج). - ریشه ریشه کردن، دریدن. چاک کردن. پاره پاره کردن. (آنندراج). - ، به صورت تارهای موازی درآوردن (نخ و یا گوشت و نظایر آن). (فرهنگ فارسی معین) : دهان عشق فشاند آن قدر به دندانم که ریشه ریشه چو مسواک کرده اند مرا. رایج (از آنندراج)
پاره پاره. ذره ذره. پارچه پارچه. (ناظم الاطباء). هسیس. (منتهی الارب) : ریزه ریزه صدق هرروزه چرا جمع می ناید در این انبار ما. مولوی. چو گربه درنربایم ز دست مردم چیز ور اوفتاده بود ریزه ریزه برچینم. سعدی. - ریزه ریزه باران، قسمی گل دوزی با ابریشم بر عرقچین و غیره. (یادداشت مؤلف). - ریزه ریزه کردن، پاره پاره کردن. به قطعات کوچک بریدن یا شکستن: پاره پاره و ریزه ریزه اش می کردم چنانکه هیچ نماند. (کتاب المعارف). - ریزه ریزه کرده، پاره کرده شده. شکسته شده به پارچه های کوچک. (از ناظم الاطباء)
پاره پاره. ذره ذره. پارچه پارچه. (ناظم الاطباء). هسیس. (منتهی الارب) : ریزه ریزه صدق هرروزه چرا جمع می ناید در این انبار ما. مولوی. چو گربه درنربایم ز دست مردم چیز ور اوفتاده بود ریزه ریزه برچینم. سعدی. - ریزه ریزه باران، قسمی گل دوزی با ابریشم بر عرقچین و غیره. (یادداشت مؤلف). - ریزه ریزه کردن، پاره پاره کردن. به قطعات کوچک بریدن یا شکستن: پاره پاره و ریزه ریزه اش می کردم چنانکه هیچ نماند. (کتاب المعارف). - ریزه ریزه کرده، پاره کرده شده. شکسته شده به پارچه های کوچک. (از ناظم الاطباء)